کار کردن با تو مرا بیچاره کرده است
در دنیای ایده آل یک شرکت همانگونه که در بروشور و بورس دیده میشود عمل میکند مثل ماشین های عالی پرهدف و پولساز که در آن همه افراد در واحدهای مختلف مثل یک روح در یک بدن هستند و به دنبال یک هدف حرکت میکنند. اما دنیای ایده آل وجود ندارد و در دنیای واقعی محیط کار بسیار شلوغ و پلوغ است.پر از آدمهایی با تیپهای شخصیتی و سبکهای کاری متفاوت که بعضی مواقع با هم برخورد میکنند میشکنند و در نتیجه برای شرکت مشکل درست میکنند..
چون محیط کار پر از موارد پیچیده به همی است که از کنترل افراد خارج است هرگز ممکن نیست با فردی برخورد کنید که همانجوری که شما میخواهید عمل کند. تنش ایجاد شده بین شما و این شخص به احتمال زیاد روی بهرهوری شما تاثیر میگذارد و از آنجاییکه شما نمیتوانید آنها را عوض یا از محیط کاری خود حذف کنید به احتمال خیلی زیاد در دام میافتید و درباره آن مضطرب میشوید که نتایج زیانباری که به بار خواهد آورد. اگر آن حل نشود معمولاً منجر به از دست دادن بهرهوری و در نهایت نتیجهای جز این ندارد که شما کاری را که دوست دارید ترک کنید..
در کتاب «کار کردن با تو مرا بیچاره کرده است» شما یاد خواهید گرفت که چگونه این وضعیت را کنترل کنید و دیدگاه و واکنش خود را تغییر دهید تا بتوانید آن را به ممکنترین راه درست ببرید..
درباره نویسندگان کتاب،
چه کسانی هستیم و چرا این کتاب را نوشتیم؟
کاترین کرالی: رواندرمانگری که در هاروارد تحصیل کرده است.
کتی الستر: متخصص مشهور کسب و کارهای خرد
این کتاب در یک اتاق ۸ در۱۵ فوت نوشته شده است که معروف به اتاق کاترین تراپی بود. و در جلسات نوشتن این کتاب اگرچه دوتایی با هم شروع میکردند ولی با شروع کار اتاق پر از افرادی میشد که در گذشته با آنها خاطره داشتند. در میان این مراجعه کنندگان ارواح همکاران گذشته هم بودند. الستر در گذشته رییسی دایم الخمر داشت که در کار خرید و فروش مواد مخدر بود به همراه همکارانی زنباره و خرابکار . اما گذشته کرولی این گونه رقم خورده ، رییسی جذاب و کاریزماتیک در عین حال عصبی و چند همکار کله پوک. این کتاب حاصل ۲۰ سال تحقیق و در هم آمیختن دانش یک روان درمانگر و یک استراتژیست کسب و کار است.
به دام افتادن
شما وقتی به دام میافتادید که خود را ناراحت و عصبی از رفتار دیگری می بینید تا جایی که اثرات نامطلوبی روی شما می گذارد. مثلاً ترس از این که یک دفعه یکی از همکارانتان شما را در یک اتاق تنها ببینید و شروع کند به گفتن آخرین و جذابترین شایعات در گوش بینوای شما ، یا وقتی شماره رئیستان در ساعت ۳ صبح را روی تلفنتان می بینید قلب تان مثل گنجشک بزند؛ یا اینکه سردرد میگرن تان وقتی که یک مشتری شاکی برای پنجمین بار تقاضای جلسه می کند دوباره شروع شود.
علامتهای زیادی وجود دارد که نشان میدهد شما در دام افتادهاید که میتوان به سه دسته مختلف طبقه بندی کرد: ۱٫ علامتهای جسمی هنگامی بروز میکند که بدن شما نسبت به عوامل استرسزا واکنش نشان میدهد؛ مثل سردرد، کمردرد، دردهای سینه، گرفتگی گردن، گرفتگی عضلات، استفراغ، بی خوابی یا خستگی مفرط. ۲٫علامتهای ذهنی «به دام افتادن» شامل وسواس فکری، به فکر انتقام افتادن و نداشتن تمرکز است. و آخرین دسته علامتهای احساسی است که میتوان به استیصال، بی کفایتی، اضطراب یا خشم اشاره کرد.
وقتی به دام میافتید دیگری بر شما مسلط میشود.برای اینکه دوباره کنترل اوضاع را در دست بگیرید نیاز به اخذ واکنشهای مناسب دارید و سر در آوردن از اینکه به چه علت شما در دام افتادهاید و بهترین راه حل برای خلاص شدن از این وضعیت را یاد بگیرید. مهمترین مرحله در آزادسازی از یک محیط کاری سخت این است که شما تشخیص بدهید که چه موقع به دام افتادهاید و چه محرکهایی واکنشهای شما را تحریک میکنند.
رهایی
رهایی فرایندی است که با تغییر دادن واکنش شما به وضعیت پیش آمده بتوانید کنترل اوضاع را به دست بگیرید. این فرایند ۴ مرحله دارد که ابزاری را در اختیار شما قرار میدهد که بتوانید خودتان را مدیریت کنید و به شما کمک میکند تا عهده دار شرایط تان باشید.
۴ مرحله ضروری رهاسازی
- رهاسازی جسمی: رهاسازی جسمی برمیگردد به هرگونه شیوه سالمی که انرژی های منفی را از بدن شما خارج میکند. میتوانید از روشهای آرامسازی و حواس پرتی ذهن مثل ۵ دقیقه استراحت ذهنی و آرام بودن، تمرینات تنفسی، یا تمرینات کششی استفاده کرد. ممکن است لازم باشد که اطراف ساختمان قدم بزنید یا از راهپله ها بالا و پایین بروید. اگر زمان ندارید می توانید به دستشویی بروید و کمی آب سرد به صورتتان بپاشید. و اگر زمان دارید بدوید به باشگاه بروید یا چند تا حلقه بازی پرتاب کنید. این مرحله معمولاً فضای ذهنتان را برای مرحله بعد شفاف میکند.
- رهاسازی ذهنی: یعنی با منظری تازه به شرایط سختی که در آن قرار دارید نگاه کنید. این معمولاً شامل سوالاتی است که شما برای سردرآوردن از اوضاع خود باید از خود بپرسید.
- چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟
- واقعیت های اوضاع حاضر کدام است؟
- نقش این واقعیت ها چیست؟
- نقش من چیست؟
- چه انتخابهایی دارم؟
با توجه به واقعیتها به این سوالات پاسخ دهید و تا آنجا که ممکن است به احساسات خود محل ندهید.
- رهاسازی کلامی: انتخاب کلماتی است که بتوانید عقاید خود را بیان کنید که به حل مشکل کمک کند نه اینکه باعث تداوم آن شود. یعنی مثلاً به جای اینکه بگوییم «هیچ وقت نمی تونی کاری را درست انجام بدهی؟» که باعث متهم کردن و حمله به طرف میشود بگویید باید «سیستمی برای کنترل کیفیت طراحی کنیم».
- رهایی با ابزار اداری: شما می توانید از هر تعداد ابزار اداری استفاده کنید تا شرایط چالشبرانگیز خود را از حالت احساسی و شخصی بیرون بیاورید و وارد محیط کاری کنید. اینجا بعضی از ابزارآلاتی که در دسترس شما است را نام می بریم:
- شرح وظایف
- انتظارات از کارکنان/ و اهداف کارکنان
- گزارش افراد
- سیاستها و فرآیندها
- برگه های انظباطی
- یادداشتها ایمیلها و نامهها و هر نوع مکاتبه نوشتاری
- صورتجلسه
- مدارک
داستانهایی که در ادامه میآیند، فرآیند رهایی از دام را از ابتدا تا انتها به تصویر میکشند. داستان گِلن و تام را بخوانید و ببینید که چگونه آنها تشخیص میدهند که گرفتار شدهاند و چگونه خود را از موقعیتهایی سخت خلاص میکنند. بعد تمرین رهایی را همراه با ارزیابی پایان این فصل انجام دهید.
شاید یک مثال از کتاب بتواند روند رهاسازی از دام ها را نشان دهد:
داستان تام
تام به مدت ده سال در یک دانشگاه درجه اول به عنوان کتابدار کار کرده است. اخیراً مقام او به ریاست کل بخش ارتقا پیدا کرده است. همین که تام مسئولیت تازهاش را به عهده میگیرد، رفتار همکار قدیمیاش، دنیز نسبت به او تغییر میکند. قبل از این ارتقای شغلی، آنها باهم روابط گرم و دوستانهای داشتند، اما حالا دنیز بسیار سرد و بیاعتنا شده است. دیگر با تام صحبت نمیکند و به او کاری ندارد. وقتی تام در جلسات از او سؤالی میپرسد، دنیز نگاهی خشمگینانه به او میاندازد. تام نمیداند چرا دوست قدیمیاش از او بدش میآید و رفتار سردی دارد.
تام هم سعی میکند برای بدتر نشدن اوضاع، کمتر با او رو در رو شود . حتی کم کم برای رفتن به سر کار وحشت دارد. یک روز که از کنار دنیز و همکار دیگرشان جورج رد میشود، صدای دنیز را میشنود که میگوید: «تام نمونهی یک مدیر بیکفایت است. من چشم بسته میتوانستم خیلی بهتر بخش را اداره کنم.»
تام خونش به جوش میآید. میخواهد دنیز را بکشد. فکر میکند که «تصادفاً» قفسه کتاب را روی سر او هل دهد. بله، رفتار خصمانهی دنیز کاملاً او را به دام انداخته است. تام به جای اجرای فکر خشن خود، از محل کارش خارج میشود و سعی میکند از دام خلاص شود.
رهایی جسمی: چند قدمی سریع در محوطه راه میرود و شروع به صحبتکردن با خودش میکند. او از رفتار دنیز خستهشده است. باید انتخابهایی را که دارد مشخص کند.
رهایی ذهنی: تام نگاهی به وضعیتاش میاندازد:
- چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ ارتقا شغلی پیدا کردهام و همکار قدیمیام رفتار خوبی با من ندارد.
- واقعیتها کدامند؟ من رئیساش هستم. او باید به من گزارش دهد. دنیز دوست من بوده، اما حالا با من صحبت نمیکند.
- نقش او چیست؟ او عصبانی است و با من بدرفتاری میکند.
- نقش من چیست؟ از رویارویی با او میترسم. با ساکت ماندن، بطور ضمنی اجازه میدهم که او رفتار ناپسندش را ادامه بدهد.
- چه انتخابهایی دارم؟ میتوانم به او اجازه بدهم همچنان به من توهین کند یا اینکه با مشخصکردن رفتارهای مقبول و نامقبول از نظر خودم، حد و حدودی را مشخص کنم.
بعد از سنجیدن اوضاع، تام متوجه میشود از وقتی که ارتقای شغلی پیدا کرده، این دنیز بوده که روابط میان آنها را کنترل میکرده است. اما در حقیقت، تام رئیس است و این قدرت را دارد که بخاطر رفتار گستاخانهاش با او برخورد کند. سکوت تام باعث میشود که دنیز به رفتارش ادامه بدهد.
رهایی کلامی: تام به کتابخانه برمیگردد، به طرف دنیز میرود و به او میگوید: «باید با هم صحبت کنیم. نیم ساعت دیگر در اتاقم میبینمت.» اگر دنیز اما و اگر بیاورد، تام میتواند بگوید: «این ملاقات اختیاری نیست. در اتاق میبینمت.»
رهایی با ابزار اداری: بعد از اینکه تام به اتاقش بر میگردد شروع به مکتوبکردن تمام رفتارهای غیر معمول دنیز را در دو هفته گذشته مکتوب میکند و برای هر دو نفر نسخهای از آن، چاپ میکند. وقتی دنیز وارد اتاق میشود، یک نسخه از آن را به او میدهد و موقعیت خودش را کاملاً مشخص میکند: «این فهرست کارهایی است که در چند هفته اخیر از تو دیدهام. رفتارت غیرقابل قبول است. این برگه را در پروندهات قرار میدهم که جزء ثابت سوابقت خواهد بود، مگر اینکه در هفتههای آینده رفتارت را بهتر کنی.» تام با این جمله حرفهایش را تمام میکند: «ما در گذشته روابط خوبی با هم داشتهایم. دوست دارم دوباره در اینجا شاهد محیط کاری شادابی باشم.»